- جزییاتمنظره عجيبي ديد؛سه سگ درشت هيکل، با چهار حيوان ديگر، گلاويزشده بودند. حيوان ها تقريبا شکل سگ بودند. يادش آمد: «گرگ...» تمام بدنش به لرزه درآمد.مادرش هميشه با وحشت از گرگ ها ياد مي کرد. کمي آن طرف تر، گله بزرگي بود. گاوها به هم چسبيده بودند و وحشت زده،ما...ما مي کردند. گوسفندها خودشان را زيرشک...
- مشخصات
- 0
منظره عجيبي ديد؛سه سگ درشت هيکل، با چهار حيوان ديگر، گلاويزشده بودند. حيوان ها تقريبا شکل سگ بودند.
يادش آمد:
«گرگ...»
تمام بدنش به لرزه درآمد.مادرش هميشه با وحشت از گرگ ها ياد مي کرد. کمي آن طرف تر، گله بزرگي بود. گاوها به هم چسبيده بودند و وحشت زده،ما...ما مي کردند.
گوسفندها خودشان را زيرشکم گاوها مخفي کرده بودند، و با تمام قدرت فرياد مي زدند:« بع...بع!» مثل اينکه کمک مي خواستند.بزکوچکي ، ديوانه وار، از اين طرف به آن طرف مي دويد. پسرکي که معلوم بود چوپان گله بود، چوبدستي بزرگي به دست گرفته بود. و گله را جمع و جور مي کرد...
سگ گر جوان، گيج شده بود.نمي دانست چه کار بايد بکند. دوباره به صحنه جنگ نگاه کرد: گرگ ها سعي مي کردند خودشان را به گله برسانند.اما سگ ها، با همه نيرو، دفاع مي کردند، و نمي گذاشتند، هردو طرف، زخمي شده بودند...
نويسنده | محمدرضا سرشار |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 32 |
نوبت چاپ | 5 |
نوع جلد | شميز |
قطع | وزيري |
ابعاد | 0 * 21 * 0 |
وزن | 76 |
سال چاپ | 1394 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.