کتاب در هياهوي سکوت روايت زندگي دانشجوي پيروي خط امام و رييس ستاد لشکر ?? محمد رسول الله(ص) شهيد عباس وراميني است که جواد کلاته عربي بر اساس پژوهش هايش در زندگي اين شهيد به رشته تحرير درآورده است. کتاب در هياهوي سکوت شرح حال زندگي عباس وراميني است از دوران زندگي اش. اين کتاب مجموعه اي از خاطرات و مصاحبه ها و خاطرات اطرافيان او و تاثير او بر ديگران و سرنوشتش. کتاب کمک مي کند خواننده با واقعيت زندگي اين فرد بزرگوار آشنا شود. قسمتي از کتاب هياهوي سکوت ساعتي مانده بود به غروب. سرخيِ ب يرمق آفتاب بهمن ماه، کم کم داشت مي نشست روي زمين و باد سردي از هر طرف بلند مي شد. فقط پنج روز از فصل زمستان گذشته بود، اما سرما خودش را حسابي نشان مردم شهر داده بود. غير از گرم کردن خانه، از محمدآقا کار ديگري برنمي آمد. ميوه فروشي را نمي توانست رها کند و در خانه بماند. به خواهرش، گوهرخانم، سفارش کرده بود بيشتر کنار صديقه باشد که اين چند روزه، هي درد، مي گرفت و رهايش مي کرد. آن روز اما دردهاي صديقه بيشتر شد. از صبح، عمه گوهر مي گفت وقتش شده است. نزديک غروب، چندتا از بچه ها را فرستاد دنبال ماما مسگرها توي درخونگاه. رسم نبود براي زايمان بروند بيمارستان. مي گفتند دکترها مرد هستند و نامحرم. قابله مي آوردند خانه. يکي از پسرها را هم فرستاد دنبال محمدآقا که زود بيايد. بچه داشت به دنيا مي آمد. تنگ غروب، ماما مسگرها از راه رسيد. خانم ها جمع شدند. آقامحمد هم ميوه فروشي را سپرد دست شاگردش و به دو آمد خانه. ماما رو کرد به عمه گوهر و گفت: «آب گرم درست کنيد، ملاف? سفيد و قنداق بچه را هم آماده کنيد؛ ديگر وقتش شده است. » تا عمه گوهر برود وسايل را آماده کند، ماما رفت لب حوض، وضو بگيرد. در اين فاصله، محمدآقا هم يکي از بچه ها را فرستاد دنبال مش اصغر؛ شوهرِ عمه گوهر. رسم بود موقع زايمان، يک نفر مي رفت پشت بام و اذان مي گفت.