معرفي کتاب سلام بر ابراهيم (جلد 1) «سلام بر ابراهيم» کتابي است که در قالب زندگينامه اي مختصر و ?? خاطره درباره شهيد بزرگوار و مفقود الاثر «ابراهيم هادي» منتشر شده است. اين نوشتار حاصل بيش از پنجاه مصاحبه از خانواده، ياران و دوستان آن شهيد است که همگي نگارنده را در گردآوري اين مجموعه ارزشمند ياري رساندند.
شهيد هادي در يکم ارديبهشت ماه سال ?? ديده به جهان گشود و پس از بيست و هفت سال زندگي پر فراز و نشيب، در عمليات والفجر مقدمّاتي در منطقه فکه، بيست و دوم بهمن سال ?? به درجه رفيع شهادت نائل آمدند و همانطور که از خداوند مي خواست، پيکر پاکش در کربلاي فکه گمنام ماند.
يک ماه از مفقود شدن ابراهيم مي گذشت. بچّه هايي که با ابراهيم رفيق بودند هيچ کدام حال و روز خوبي نداشتند. هر جا جمع مي شديم از ابراهيم مي گفتيم و اشک مي ريختيم.
براي ديدن يکي از بچّه ها به بيمارستان رفتيم، رضا گوديني هم اونجا بود. وقتي که رضا رو ديدم انگار که داغش تازه شده باشه بلند گريه مي کرد. بعد گفت: "بچّه ها دنيا بدون ابراهيم برا من جاي زندگي نيست. مطمئن باشيد من تو اولّين عمليات شهيد مي شم."
يکي ديگه از بچّه ها گفت: "ما نفهميديم ابراهيم کي بود. اون بنده خالص خدا بود که اومد بين ما و مدّتي باهاش زندگي کرديم تا بفهميم معني بنده خالص خدا بودن چيه" يکي ديگه گفت: "ابراهيم به تمام معنا يه پهلوان بود يه عارف پهلوان"
*
پنج ماه از شهادت ابراهيم گذشت. هر چه مادر از ما پرسيد: "چرا ابراهيم مرخصي نمي آد؟" با بهانه هاي مختلف بحث رو عوض مي کرديم و مي گفتيم: "الآن عملياته، فعلاً نمي تونه بياد تهران و... خلاصه هر روز چيزي مي گفتيم."
تا اينکه يکبار ديدم مادر اومده داخل اتاق و روبروي عکس ابراهيم نشسته و اشک مي ريزه. اومدم جلو و گفتم: "مادر چي شده؟"
گفت: "من بوي ابراهيم رو حس مي کنم. ابراهيم الآن توي اين اتاقه، همينجا و... "
وقتي گريه اش کمتر شد گفت: "من مطمئن هستم که ابراهيم شهيد شده".
مادر ادامه داد: "ابراهيم دفعه آخر خيلي با دفعات ديگه فرق کرده بود، هر چي بهش گفتم: بيا بريم، برات خواستگاري، مي گفت: نه مادر، من مطمئنم که بر نمي گردم. نمي خوام چشم گرياني گوشه خونه منتظر من باشه"
چند روز بعد مادر دوباره جلوي عکس ابراهيم ايستاده بود و گريه مي کرد. ما هم بالاخره مجبور شديم به دايي بگيم به مادر حقيقت رو بگه. آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتي قلبي او شديد شد و در سي سي يو بيمارستان بستري شد.
سال هاي بعد وقتي مادر را به بهشت زهرا مي برديم بيشتر دوست داشت به قطعه چهل و چهار بره و به ياد ابراهيم کنار قبر شهداي گمنام بشينه، هر چند گريه براي او بد بود. امّا عقده دلش رو اونجا باز مي کرد و حرف دلش رو با شهداي گمنام مي گفت.
نويسنده | ابراهيم هادي |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 256 |
نوبت چاپ | 156 |
نوع جلد | شميز |
قطع | پالتويي |
ابعاد | 14 * 20 * 1.1 |
وزن | 268 |
سال چاپ | 1401 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.