کتاب «عروج از شاخه زيتون» زندگينامه جاويدالاثر حاج احمد متوسليان است که هنوز هيچ کس به طور مشخص از سرنوشت او مطلع نيست. پدر و مادر احمد اصالتا يزدي بودند اما احمد در تهران به دنيا آمد و در همين شهر رشد پيدا کرد. در دوران سربازي به دليل فعاليتهاي انقلابي به زندان افتاد و پس از پيروزي انقلاب نيز بلافاصله وارد سازمان تازه تاسيس سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شد. در همان زمان نيز در دانشگاه علم و صنعت به عنوان دانشجو پذيرفته شد. با آغاز ناآراميهاي کردستان به منطقه اعزام شد و بلافاصله شايستگيهاي خود را در امر جنگ و فرماندهي نشان داد. با تشکيل تيپ محمد رسول الله تهران او به عنوان اولين فرمانده اين يگان شناخته شد. اين سپاه چند عمليات چريکي براي پاکسازي منطقه کردستان از لوث کومله و دموکرات انجام دادند و سپس براي انجام عملياتهاي بزرگ فتح المبين و الي بيت المقدس به جبهه جنوب فراخوانده شدند. نيروهاي احمد متوسليان در سختترين لحظات عمليات بيت المقدس مقاومت کردند و فتح خرمشهر حاصل مجاهدتهاي بيدريغ او و يارانش بود. بعد از آن اسرائيل به جنوب لبنان حمله کرد و رئيس جمهور اين کشور از تمام جهان درخواست نمود براي مقابله با اسرائيل به کمکشان بيايند. از ايران تيپ محمدرسول الله به سوريه اعزام شد. گرچه اين ماموريت ناقص ماند چرا که نظر امام تمرکز بر جنگ ايران و عراق و جلوگيري از دوپاره شدن جبهه مقاومت بود. حاج احمد متوسليان پس از آن همچون يک ديپلمات سياسي از مناطق لبنان بازديد و شناسايي ميکرد. در همين ايام ناگهان ايشان و سه نفر ديگر توسط گروهي شبه نظامي ربوده ميشود. در اين اثر 590 صفحهاي شما ماجراي زندگي اين فرمانده دلاور را از کودکي تا هنگام اسارت مطالعه ميکنيد. اثري جامع و کامل پيرامون شخصيت و فعاليتهاي يکي از خاصترين فرماندهان جنگ.
در ادامه برشي از اين کتاب را ميخوانيد:
در همان هنگام از دور ديديم که ميثمي ميآيد. نيروي توانا و شاخص بچههاي اطلاعات بود. ديديم که تلوتلو ميخورد و از صحنه نبرد ميآيد و سروصورتش به شدت مجروح شده است. خون هم? صورتش را پوشانده بود و فقط چشمهايش را ميديديم. از دل آتش بيرون آمده و خودش را به ما رسانده بود. به ما که رسيد ديگر توانايي نداشت. روي خاک ريز افتاد. حاج احمد به او گفت: «چه خبر؟ وضعيت جلو چطور است؟» ميثمي نتوانست صحبت کند. واقعاً توانايي نداشت و با وضعيت بدي خودش را رسانده بود. اشاره کرد که کاغذي به او بدهيم تا بنويسد. حاج احمد سريع به بيسيمچي گفت کاغذي به او بدهد. ميشمي هم شروع کرد دوسه خط درباره وضعيت جبهه و گردان نوشت. حاج احمد هم خواند و توانست دستورات لازم را بدهد تا آنجا از اين وضعيت بيرون بيايد.
نويسنده | جواد كلاته عربي |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 592 |
نوبت چاپ | 1 |
نوع جلد | شميز |
قطع | رقعي |
ابعاد | 13 * 21 * 3.5 |
وزن | 510 |
سال چاپ | 1402 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.