معرفي کتاب وقتي مهتاب گم شد
کتاب وقتي مهتاب گم شد، نوشته حميد حسام، به شرح زندگي سردار شهيد علي خوشلفظ با صداي مهرداد عشقيان ميپردازد. روايتي عيني از يک واقعهي تاريخي که موجب شد سرنوشت وسيعي از مردمان ايران تغيير کند.
کتاب وقتي مهتاب گم شد پيش از آنکه خاطرات علي خوش لفظ باشد يک کتاب تاريخي است که وقايعي سرنوشت ساز و تاثير گذار در تاريخ جنگ را نقل ميکند.
وقتي مهتاب گم شد قصه نيست. داستانپردازي و اسطورهسازي هم نيست، بلکه واقعيتي است شبيه اساطير. واقعيت زندگي و رزم مردي که «خود واقعياش» را در «شبي که مهتاب گم شد»، پيدا کرد.
وقتي مهتاب گم شد از دياري چون جزيره مجنون سخن ميگويد؛ که جايي براي ديوانههاست. ديوانههايي که عاشقاند. عاشقاني که ميخواهند از راه ميانبر به خدا برسند. اين کتاب، روايت خاطرات علي? خوش?لفظ در قالب تاريخ شفاهي است؛ واقعي، صادقانه، متکي بر اسناد و بينياز از نازکانديشي خيال، حتي در آن شبِ شوکراني.
علي خوش?لفظ يک قهرمان ملي است. اين را زخمهاي نشمردهاي که از او «علي خوش?زخم» ساخته گواهي ميدهد. علي خوش?زخم، نيازي به مدال ملي شجاعت ندارد. بچه بازيگوش محله «شتر گلوي همدان» که روزگاري از ديوار راستبالا ميرفت، پس از يازده بار مجروحيت با تير و ترکش و موج و شيميايي، حالا نميتواند روي تخت بيمارستان بنشيند. تير کاليبر تانک در آوردگاه شلمچه و کربلاي 5، پس از 26 سال، همسايه نخاع اوست.
سردار شهيد علي خوش لفظ پس از سالها تحمل درد و رنج ناشي از مجروحيت و صبر در برابر دوري ياران و دوستان، 29 آذر ماه سال 1396 آسماني شد و به کاروان عظيم شهدا پيوست. او به تعبير همرزمانش «علي خوش?رفيق» بود.
در قسمتي از کتاب صوتي وقتي مهتاب گم شد ميشنويم:
دوباره سر?وقت شناسنامه رفتم. فکري به کله?ام خطور کرد که اصلاً شناسنامه و تاريخ تولد را جوري خيس کنم که روز و ماه و سال در آن گم شود. چند قطره آب روي محل تولد و تاريخ تولد چکاندم. وقتي آب روي شناسنامه افتاد، جوهر کاتب، تمام بالا و پايين شناسنامه?ام را گرفت. ناشي?گري کار دستم داد، اما پروا نکردم و گفتم شانسم را امتحان کنم. رفتم پيش مسئول آموزش نيروهاي بسيجي که نامش حسن مراديان بود. وقتي شناسنامه? مرا ديد، درست مثل آن مسئول اعزام قبلي، خنده?اش گرفت. فراموش نمي?کنم وقتي مي?خنديد يکي از دندان?هاي وسطي او که افتاده بود هويدا مي?شد. از خنده او من هم خنده?ام گرفت. ابرو بالا انداخت و گفت:
«پسر جان، ما خودمان اوستاي اين کارهاييم. چشممان از اين دستکاري?ها پر شده، اما اين فقره خيلي ناشيانه دستکاري شده است. اين جور مي?خواهي شناسنامه عراقي?ها را باطل کني؟»
بي?پاسخ و درمانده بودم. نمي?دانم شايد او به?زيرکي فهميده بود که در آرزوي رفتن به جبهه مي?سوزم و لذا به من فرصتي براي امتحان داد.
«اشکال ندارد. اسم تو را در ليست نيروهاي آموزشي براي جبهه مي?نويسم، اما براي رفتن به جبهه هيچ قولي نمي?دهم تا بعد.»
هم شاد شدم و هم غمگين، اما اين وضعيت بهتر از شرايط قبل و نااميدي مطلق بود. آموزش در پادگاني در کوهپاي? همدان، به نام پادگان قدس، شروع شد. پنجاه نفر بوديم که من کم?سن?ترين نيروي آموزشي بودم. از همان ابتدا عزم خود را جزم کردم که هيچگاه کم نياورم و براي جلب نظر آقاي مراديان از هر بخش از آموزش، سربلند بيرون بيايم.
نويسنده | حميد حسام |
مترجم | علي خوش لفظ |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 564 |
نوبت چاپ | 35 |
نوع جلد | گالينگور |
قطع | رقعي |
ابعاد | 14 * 21.3 * 2.5 |
وزن | 596 |
سال چاپ | 1398 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.