کتاب سايه ملخ
رمان «سايه ملخ» در زمره يکي از موفق ترين تلاش هاي محمدرضا بايرامي براي خلق رمان نوجوان و در مختصات جنگ است. او براي خلق اين اثر به مانند بسياري از آثار داستاني خود به روستا مي رود؛ به جايي که مختصات زيستي آن را به خوبي مي شناسد و قهرمانش را نوجواني چوپان انتخاب مي کند که به خاطر کم سو شدن چشم هاي پدر خود به تنهايي به مراقبت از گوسفندان مشغول است.
داستان در ادامه با تمثيل هجوم ملخ ها به محصولات زراعي روستا ادامه و پس از آن ماجراي مفقود شدن گوسفندان روستاييان و کشف دزديده شدن آنها توسط نيروهاي عراقي آماده شده در مرزهاي دو کشور براي حمله به ايران به اوج مي رسد و درست در همينجاست که قهرمان نوجوان او و داستانش به ناگاه رشد کرده و خود را در صحنه اي تازه و ناديده از زندگي مي بييند.
بايرامي در «سايه ملخ» تلاش بسياري کرده است تا هم به مختصات بومي و روستايي نويسي در ادبيات داستاني ايران وفادار باشد و اسلوبي تازه و دست اول براي آن ترسيم کند و هم با افزودن نگاه خود به جنگ در اين کتاب، نخستين جوانه هاي شکل گيري نويسنده اي که صاحب انديشه و ديدگاه قابل تامل در مواجهه با چنين پديده هايي است را به نمايش بکشد.
مرگ و نيستي، با دو نشانه توامان مي رسد؛ نشانه هايي که يکي تمثيل ديگري است، اما هر دو در عالم واقعيت، به يک اندازه غبار نابودي و نيستي بر چهره روستا مي نشانند. داستان «سايه ملخ» در گرماي تابستان آغاز مي شود. در فضايي روستايي و آميخته با عطر مزارع و تصويرهايي زنده و پرقدرت از زندگي اجتماعي و روابط مردمان؛ اولين نشانه، هجوم ملخ است. نشانه اي که ابتدا به چشم صابر، قهرمان اصلي قصه مي رسد و بعد همه روستا را دربرمي گيرد. صابر يا همان «من راوي» داستان، پدري دارد که چشمانش کم سوست و يکي از بهترين شخصيت پردازي هاي نويسنده در اين اثر را به خودش اختصاص داده است.
نويسنده از همان ابتداي قصه، ما را با وضعيت ارتباطي صابر و پدرش و همچنين روابط او با ديگر پسران روستا آشنا مي کند. اما حمله ملخ ها، در داستان بايرامي، محور اصلي قصه نيست، نشانه اي است از وقوع حادثه اي بزرگ تر و اصلي تر. هجوم عراقي ها به روستا و دزديدن گوسفندانشان، قصه را در مسير اصلي خود هدايت مي کند. اينجا هم صابر اولين کسي است که پي به ماجرا مي برد. تلاش او براي کشف ماجرا و نزديک شدنش به مرز، نقطه اوج تعليق داستان را شکل مي دهد. «سايه ملخ» را مي توان داستاني بومي دانست؛ داستاني که با نثري روان و سليس و به دور از خودنمايي هايي کلامي، قصه خود را بازگو مي کند و نويسنده وجه روستايي بودنش را به جاي استفاده از کلمات دور از ذهن بومي، در نوع قصه، فضا سازي، شخصيت پردازي و روابط آدم ها با يکديگر ارايه مي کند.
بايرامي در اين کتاب با شناختي کامل به موضوع خود نزديک شده و در توصيف زندگي روستايي، برخي از سنت هاي حاکم بر اين شيوه زيستي از جمله چيرگي و تسلط مرد ها بر زنان، ساده زيستي و تفکرات سنتي را از ياد نمي برد. «سايه ملخ» پايان خوشي دارد، پاياني که اگرچه در بستر يک اتفاق تلخ يعني جنگ روي مي دهد، اما با نمايش روح همدلي روستاييان با يکديگر، زندگي را زنده تر و شادمانه تر از روزهاي قبل از اين اتفاق وصف مي کند، چرا که ملخ ها هميشه در روستا نمي مانند و مزارع دوباره سبز خواهند شد. آن ها مي دانند که روستا يک روز از سايه ملخ ها و عراقي ها بيرون خواهد آمد و آفتاب بر تمام زمين هايشان خواهد تابيد.
نويسنده | محمد رضا بايرامي |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 248 |
نوبت چاپ | 6 |
نوع جلد | شميز |
قطع | پالتويي |
ابعاد | 12.5 * 20 * 1 |
وزن | 226 |
سال چاپ | 1395 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.