مجموعه 10 جلدي است از ماجراي يک سگ گلة خيالباف که هر بار با گله به صحرا مي‌رود به دنياي خيال فرو مي‌رود و از گله حفاظت نمي‌کند. اما همين خيال باعث مي‌شود او به نوعي گرگ را از گله دور کند و از چوپان جايزه بگيرد. نون و پنير و پونه گله نموند تو خونه همراه هاپول اومد ت صحرا شد روونه گله حسابي شاد بود چون که علف زياد بود هُلُف هُلُف مي خوردن از علفاي تازه هاپولي گفت : «يواش تر که روز قدش درازه ما تا غروب همين جاييم صاحب اين علف هاييم ما مي مونيم تو صحرا پهلوي هم پس بخورين علف هاتونو کم کم » گله شنيد يواش يواش چرا کرد هاپول نشست و گله رو نگاه کرد يه بره داشت بازي مي کرد لاي علف هاي مي دويد وقتي يه پروانه مي ديد بالا و پايين مي پريد