شهيد نويد روايت زندگي پر از خير و برکتي است که شانزده تير سال هزارو سيصد و شصت و پنج در محله ي تهران پارس تهران، آغاز مي شود و صحنه ي آخرش، در دل صحراي بوکمال سوريه، رقم مي خورد. همان طور که خود شهيد نويد آرزو کرده بود. همان طور بي سر، همان طور بي سامان..
در اين کتاب، مجموعه اي از روايت ها، از زبان خانواده، دوست و همسر شهيد نويد، دست در دست هم گذاشته اند تا آرزوهاي جوان هم نسل و هم روزگارخودمان را بهتر بشناسيم.
گزيده کتاب:
تا بقيه برسند همين جا روي اين سکو بنشينم و نفسي تازه کنم. اگر نويد الان اين جا بود مي نشست کنارم و شروع مي کرد به خواندن. يادش به خير. وقتي توي خانه با هم تنها مي شديم، مي آمد مي نشست لبه ي اپن آشپزخانه، پاهايش را آويزان مي کرد و تکان تکان مي داد. بعد هم شروع مي کردن به خواندن. من هم که مشغول کارهاي خودم بودم. ناهار را آماده مي کردم، ظرف هاي شسته شده را خشک مي کردم و مي گذاشتم توي کابينت، ادويه ي غذا را مي چشيدم و نمکش را پنهان از چشم نويد بيشتر مي کردم ولي فکر و حواسم پيش نويد بود.
خلوت مادر پسري مان هميشه برکت داشت. برکتش مقتل هايي بود که نويدم مي خواند. من هم مي نشستم روي صندلي آشپزخانه و دل مي دادم به مقتل خواني هايش. نور و عطر روضه ها و اشک هايي که سر مي خوردند روي صورت ماهش، مي پيچيد توي آشپزخانه ي کوچکمان، مي رفت لا به لاي طعم خورشت ها و همراه برنج ها قد مي کشيد و مثل پيچک ، همه ي خانه را مي گرفت. مادر خوشبختي بودم که خورشتم با آهنگ روضه هاي پسرم جا مي افتاد، نه؟
نويسنده |
|
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 208 |
نوبت چاپ | 8 |
نوع جلد | شميز |
قطع | رقعي |
ابعاد | 14 * 21 * 1 |
وزن | 234 |
سال چاپ | 1400 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.