کتاب زندانالرشيد خاطرات رئيس ستاد سپاه ششم نيروي زميني سپاه (سردار علي اصغر گرجي زاده) نوشتهي محمدمهدي بهداروند، يکي از صادقانهترين آثاري است که در زمينه تاريخ دفاع مقدس نوشته شده و در هفتمين دوره جايزه ادبي جلال آل احمد به عنوان اثر برگزيده در بخش مستندنگاري انتخاب شده است.
داستان همزمان با سقوط قرارگاه سپاه ششم آغاز و با محوريت حوادث زندان الرشيد ادامه مييابد و همزمان با روز آزادي سردار گرجيزاده به پايان ميرسد.
گرجيزاده راوي اين اثر که در واپسين روزهاي جنگ تحميلي در جزاير مجنون به اسارت نيروهاي عراقي درآمده بود تا 4 ماه پس از اسير شدن به دست نيروهاي بعثي، هويت خود را از آنان پنهان کرده اما بعد از لو رفتن هويت واقعي او براي نيروهاي ارتش بعث، به زندان الرشيد که مخوفترين زندان عراق بوده است، منتقل ميشود تا باقيمانده دوران اسارت خود را که در حدود 8 سال ميشد، در اين زندان بگذراند.
سردار علي اصغر گرجيزاده با دقت تمام سعي کرده تا در بيان خاطرات خود صادق باشد و با وجود آنکه در زمان خود يکي از مسئولين رده بالاي سپاه محسوب ميشده، اما از بيان ترسها و دلنگرانيهاي خود در دوران اسارت ابايي نداشته تا آن جا که لحظه به لحظه وحشت خود از شکنجههاي دشمن بعثي را با صراحت تمام بيان کرده است. بدون ترديد يکي از دلايل جذابيت اين اثر همين صراحت راوي در بيان خاطرات خود بدون ترسيم کردن چهرهاي قهرمان گونه از خود است.
راوي در بخشهاي مختلفي با تشريح شرايط جنگ در ماههاي پاياني به ماجراي استفاده گسترده عراق از بمبهاي شيميايي ميپردازد. همچنين در خاطرات خود به اسارت دو تن از خبرنگاران صدا و سيماي کرمانشاه که در حال همراهي يک هيئت رسمي از سازمان ملل متحد بودند، اشاره ميکند و چگونگي اسير شدن اين دو خبرنگار و انتقال آنها به زندان الرشيد را توضيح ميدهد.
کتاب زندان الرشيد خاطرات همکلاسي دوران ابتدايي و همشهري محمدمهدي بهداروند، علياصغر گرجيزاده است که در سال 1342 در انديمشک به دنيا آمده و بعد از خدمات زيادي در دوران انقلاب و جنگ تحميلي به اسارت دشمن درآمد و در آخر در سال 1369 به وطن بازگشته است.
در بخشي از کتاب زندانالرشيد ميخوانيم:
محل زندان ما، يعني محجر، جايي بود که چند پله از کف زمين پايينتر قرار داشت. شبيه زيرزمينهاي بعضي از شهرهاي ايران، مثل يزد و دزفول. بدون برقکشي خبري از نور کافي نبود. آدم در محجر احساس خفگي و کورچشمي ميکرد. پنجرههاي محجر درست نزديک به سقف و بالاي ديوار سلول قرار داشت. آن پنجرههاي کوچک وظيفه داشتند نور را از بيرون به داخل انتقال بدهند. اما عراقيها آن پنجرهها را به دليل مسائل امنيتي پوشانده و کور کرده بودند. آنها ميخواستند با اين کار صدايي از محجر به بيرون درز نکند. فکر همهچيز را کرده بودند.
درِ محجر هميشه بسته بود. اگر هر روز يک ساعتي در باز بود، اندکي هوا جريان پيدا ميکرد. هميشه هواي آلوده و بوي بد توالت و فاضلاب در راهرو اذيتمان ميکرد. هر چه نفس ميکشيديم بوي کثافت و فاضلاب بود. تاريک بودن آن جا هم مزيد بر علت شده بود. همين نفس کشيدن ما عامل مريضي و ناخوشي ما بود. هر چه ميکروب در هوا بود وارد ششهاي ما ميشد. آن شرايط هر روز توان ما را ميگرفت. هيچيک از مسئولان زندان فکري نميکردند. به خيالشان زندانيان در هتل پنجستاره زندگي ميکنند. گاهي آلودگي هوا و محيط آنقدر زياد ميشد که وقتي بعضي از مسئولان براي بازديد ميآمدند به محض باز شدن در سلول دماغشان را ميگرفتند و زود ميرفتند.
مشکل ديگر محجر اين بود که چون سقف آن را از ايرانيتهاي فلزي درست کرده بودند در زمستان سرد و در تابستان بسيار گرم بود. حرارت و سرما بهسرعت از ايرانيت عبور ميکرد و بر جان ما مينشست.
نويسنده | على اصغر گرجى زاده |
مترجم | محمدمهدى بهداروند |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 740 |
نوبت چاپ | 6 |
نوع جلد | گالينگور |
قطع | رقعي |
ابعاد | 14.5 * 22 * 5 |
وزن | 750 |
سال چاپ | 1396 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.