معرفي كتاب خان كوه هزار مسجد نوشته ميلاد حسيني مزرعه‌ها در زمستان چهره‌ غمگيني داشتند. کپه‌هاي زرد علوفه‌ها روي همديگر، سگ‌هاي ولگرد که ميان مزرعه‌ها دنبال يکديگر مي‌کردند و تک درخت‌هايي خشکيده و بي برگ که بالاي تپه‌ها حسي از تنهايي را به انسان منتقل مي‌کردند. عاليه نفس عميقي کشيد. موهايش در باد روي صورتش ريخته بود. خانه‌هاي کاه گلي متروکه را در ميان زمين‌هاي باير مي‌ديد و به خانه‌ي خودشان در کوه هزار مسجد فکر مي‌کرد که حالا شبيه به همين خانه‌ها شده است. با خودش فکر کرد رفتن به جنگ چقدر براي مردان تلخ است. ترک کردن خانه و رفتن به جايي که شايد کشته شوي و هيچ گاه برنگردي. اما از سوي ديگر خوشحال بود از اينکه مثل زنان ديگر، درد و رنج حاصل از انتظار کشيدن براي بازگشت مرد خود را نمي‌کشيد. *رمان «خانِ کوه هزار مسجد» که با زبان و پرداختي امروزي سعي در روايت جنگ مهماندوست در اواخر دوره صفويه دارد.