برخي از مخاطبان شعر، براي آن که هوشياري خود را به شاعران نشان دهند، مفاهيم شعر را تجزيه و تحليل منطقي ميکنند و به اين نتيجه ميرسند که شاعران انسجام ذهني ندارند و از چيزهايي حرف ميزنند که با عقل جور درنميآيد. مثلاً يکي از اين تحليلگران هوشمند[!] که شاعر مشهوري است، دربار? بيتي از سعدي نوشته بود که اين بيت اگر وزن و قافيه نداشت، معناي تقلّبي آن آشکار ميشد! بيت سعدي اين است: «گفتي به غمم بنشين، يا از سر جان برخيز فرمان برمت جانا! بنشينم و برخيزم» در منطق معمول، اين پاسخ سعدي به درخواست معشوق، باورپذير نيست. امّا در منطق شعر که مبتني بر خيال و عاطفه و احساس است، لطافتي در اين پاسخ است که موجب انفعال عاطفي و حسّي مخاطب ميشود. وقتي شعر ميخوانيم، مانند تماشاگر تئاتر، خود را براي پذيرش منطق خاصّ بازي و بازيگري آماده کردهايم. ما ميدانيم که صحن? نمايش، ثابت است. امّا با سادهترين وسايلي که روي صحنه است و جابهجا ميشود، ميبينيم که همان صحن? ثابت، گاهي اتاق است، گاهي خيابان است و گاهي حتّي دريا و صحراست. ما ميدانيم که بازيگران نمايش فقط نقش بازي ميکنند. امّا با شادي و اندوه و شوق و حسرت آنها همراه ميشويم؛ ميخنديم و گريه ميکنيم و نگران ميشويم. حال اگر در اين حالت تأثير حسّي و عاطفي، يکي از تماشاگران زرنگ بخواهد هوشياري خود را به رخ ديگران بکشد و بگويد که اينها فقط بازي است و دکور است و گريم است و نور است و صدا، چه حالي به ما دست ميدهد؟ انگار ديگران از اين چيزها خبر ندارند و فقط آن يک نفر حواسش جمع بوده و به موقع هشدار داده تا تماشاگران فريب اين بازيها را نخورند! بيتي ديگر از سعدي را ميخوانيم تا نمونهاي ديگر از منطق شاعرانه را بيان کنيم: «نفس آرزو کند که تو لب بر لبش نهي بعد از هزار سال که خاکش سبو بود» با همان منطق استدلالي ميتوانيم بگوييم که بعد از هزار سال، معشوق شاعر کجاست و چند ساله است که لب بر لب آن سبو بگذارد؟ مولانا در بيتي زيبا، تصويري تأثيرگذار از انتظار و وفاداري ترسيم ميکند که البتّه در منطق استدلاليون نميگنجد. امّا براي اهل ذوق و هنر، سرشار از زيبايي است: «قدحي دارم در کف، به خدا تا تو نيايي هله، تا روز قيامت، نه بنوشم، نه بريزم» در روزگار نه چندان دور، جمعي از اين هوشمندان منطقي، دربار? شعر بزرگان و تصويرها و تعابير اشعارشان غوغايي به پا کرده بودند که مثلاً، معشوقي که صورتش قرص ماه باشد و همقدّ سرو باشد و ابرويش کمان و مژگانش تير و ساير ويژگيهايش از اين قبيل باشد، هيولايي ترسناک خواهد شد. امّا اگر در شعر، منطق معمول و استدلالي کارآيي ندارد، آيا اين به آن معناست که شاعر ميتواند بدون هيچ نظام منطقي، اشيا و پديدهها و کلمات را کنار هم بچيند و توقّع داشته باشد که اثرش را بخوانند و از آن لذّت ببرند؟
نويسنده | اسماعيل اميني |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 228 |
نوبت چاپ | 2 |
نوع جلد | شميز |
قطع | رقعي |
ابعاد | 14 * 21 * 1 |
وزن | 262 |
سال چاپ | 1402 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.