کتاب تشنه ديدار نوشتهي محمدرضا سرشار، داستاني مصور و مذهبي براي کودکان گروه سني (ج) است که يکي از جنگهاي زمان پيامبر اسلام را روايت ميکند.
اين اثر جنگ يرموک را در آخرين روزهاي تابستان مدينه، گرماي طاقتفرساي شهر و نخلستانهاي خرما را براي خواننده بازگو ميکند. نويسنده در اين کتاب از روزي صحبت ميکند که پيک مسلمانان از مرز روم از راه ميرسد و خبر ميآورد که امپراطور روم با لشکري بزرگ براي حمله به مسلمانان بسيج شده است.
پس از رسيدن اين خبر، پيامبر اسلام دستور سپاه عمومي را ميدهد و دربارهي اهميت و جايگاه جنگ در راه خدا حرف ميزند و با خواندن چند آيه دربارهي جهاد، خبر لشکرکشي روميها را به مردم ميرساند. رسول گرامي اسلام از آنها درخواست ميکند هرکس که ميتواند بجنگد آذوقهي راه فراهم آورد، سلاح بردارد و خود را آماده کند تا فرمان جنگ صادر شود.
بعد از اعلام دستور جنگ، ماجراي کتاب بر ابوذر غفاري يکي از ياران پيامبر متمرکز ميشود و آماده شدن وي براي مقابله با دشمنان و شتر ضعيف و لاغرش را که باعث شده از سپاه جنگ جا بماند، براي خواننده روايت ميکند. نويسنده تنها ماندن ابوذر در بيابان را شرح ميدهد و ...
وزارت ارشاد اسلامي اين کتاب را در دههي فجر سال 1362 به عنوان اثر برگزيدهي سال 1361 براي گروه سني کودکان انتخاب کرد. همچنين در اولين جشنوارهي کتاب کودک و نوجوان کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان، به عنوان بهترين کتاب قصهي ديني براي کودکان و نوجوانان تا آن سال (1367)، لوح زرين و ديپلم افتخار دريافت نمود.
تصويرگر کتاب با درک و دريافتي دقيق از فضاي داستان، تصاويري براي آن طراحي نموده است که مخاطب را کاملاً در آن فضا قرار ميدهد و دريافت داستان برايش آسانتر ميشود. اين اثر يکي از پرشمارگانترين کتابهاي کودک و نوجوان (گروه سني ج) کشور محسوب ميشود و مجموع چاپهاي آن 415 هزار نسخه است.
همچنين اين کتاب قبلتر به زبان انگليسي و در هندوستان نيز به زبان اردو ترجمه و انتشار يافته است. نويسنده براي نوشتن اين داستان، از کتابهاي «داستان راستان» استاد شهيد مرتضي مطهري، «ابوذر غفاري» و «اسلامشناسي» دکتر علي شريعتي و «فروغ ابديت» استاد جعفر سبحاني بهره گرفته است. شناخت عميق خود او از روايات و قصههاي ديني نيز او را ياري کرده تا اين کتاب به متني شيرين و دلچسب تبديل شود که تشنگي مخاطبان چنين آثاري را برطرف نمايد.
در بخشي از کتاب تشنه ديدار ميخوانيم:
بعد، سپاه، از چشم او، ناپديد شد. حالا ديگر بيابان مقابل او، خالي خالي بود.
ابوذر، از اينکه نتوانسته بود خود را به بقيه برساند، اندوهگين بود. احساس ضعف ميکرد. حس ميکرد تشنگي و خستگي، او را از پا در خواهد آورد. مگر نه اينکه پيامبر به او گفته بود: «اي ابوذر! تو، در بيابان، تنها خواهي مرد.» حال، اينجا بيابان بود، و او هم تنها!
به اطراف خود نگاه کرد: کمي دورتر، در قسمتي از صحرا، کوهي کم ارتفاع بود. در بالاي آن، چند لکه ابر پنبهاي ديده
ميشد. ابوذر تصميم گرفت خود را به کوه برساند و در سايه آن، کمي استراحت کند. شايد هم در آنجا باران باريده باشد، و بتواند آبي نيز پيدا کند.
نويسنده | محمد رضا سرشار |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 32 |
نوبت چاپ | 12 |
نوع جلد | گالينگور |
قطع | جيبي |
ابعاد | 12.8 * 18.2 * 0.5 |
وزن | 74 |
سال چاپ | 1390 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.