سرشار در اين کتاب روايتگر داستان روستايي به همين نام است؛ روستايي که کنار يک رودخانه بزرگ و پرآب، درون يک دشت حاصلخيز و خوش آب و هوا قرار دارد و بين روستاهاي اطراف از هر نظر نمونه است، مردهايش در فصل کشت زمينها را شخم مي زنند، کودکانش خوشحال و با نشاطند. همه چيز عالي است؛ اجاقها و تنورها هميشه روشن؛ صحرا پر از علف، گله سير، همه شاد، همه از زندگي خود راضي هستند، زيرا برکت و نعمت در روستا فراوان است. در روستا فقط دو نفر از مردها سواد دارند، آخوند ده و علي آقا که هم معلم و هم مدير مدرسه است و با تجربههايي که در شهر به دست آورده و با همفکري و موافقت ملا براي پيشرفت ده نقشههاي بسياري کشيده است. او خيال دارد چند کارگاه در روستا ايجاد کند و کشاورزي را رونق بيشتري بدهد و بچهها و اهالي روستا را باسواد کند. در زندگي ساده و بيآلايش روستاييها سر و کله فردي با نام "پيلهور" پيدا ميشود. او با فرياد شهر فرنگ، بچههاي روستا را جذب ميکند. وقتي بچهها کاملا مشتاق شهر فرنگ ميشوند، از آنها پول ميخواهد، سپس کمکم مردها را براي تماشاي عکسهاي شهر فرنگ ترغيب ميکند. زنهاي روستا هم مبهوت شهر فرنگ ميشوند. شهر فرنگ، همه مردم را تغيير ميدهد، زنها هوس گوشواره و النگو ميکنند، بچهها، اسباب بازيهاي شهري ميخواهند و لباسهاي ساده، جذابيت خود را براي مردم از دست مي دهد تا اينکه پاي وسايل مورد استفاده در شهر به روستا باز ميشود و همين اتفاق، پيامدهاي بعدي را به وجود ميآورد. مردم قانع روستا، دل به فرنگ ميبازند، مسير زندگي و هدف آنها تغيير ميکند و نعمت و برکت از زندگيشان ميرود. با اين همه، دست آخر روستاييان به کمک بزرگتر خود راه را از چاه مي يابند و ... سرشار در اين کتاب، به رسالت خود به عنوان نويسندهاي متعهد عمل کرده و به نقد مظاهر دنياي غرب پرداخته است؛ اين کار را هم در لفافه داستاني خواندني انجام داده است تا مخاطب را با خود همراه و همدل کند.
نويسنده | محمد رضا سرشار |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 62 |
نوبت چاپ | 31 |
نوع جلد | شميز |
قطع | رحلي |
ابعاد | 13 * 20 * 0.5 |
وزن | 60 |
سال چاپ | 1403 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.