معرفي کتاب افرا
رمان «افرا» حکايت سفر «ساسان» شخصيت اصلي داستان، به روستايي در مازندران است براي پيدا کردن قاتل پدرش. پدر او يک سرهنگ شاغل در ساواک بوده و به گمان پسرش، يک مبارز انقلابي به نام زکريا او را کشته است.
ساسان در سفر خود به مازندران براي پيدا کردن زکريا، سراغ مردي روستايي به نام «رستم علي» مي رود و خود را يکي از دوستان صميمي زکريا معرفي مي کند تا بتواند او را پيدا کند. «رستم علي» که به ساسان مشکوک شده است، او را چندين روز معطل مي کند و در نهايت زماني که از بي خطر بودن ساسان اطمينان حاصل مي کند، او را به زکريا مي رساند.
نثر رمان افرا که از زاويه ديد داناي کل نوشته شده است، به زبان خودماني است. نشان دادنِ لهجه ي شخصيت هاي مختلف به خصوص «رستم علي» به کتاب رنگ و بوي بومي داده است. مواجهه ي دو شخصيت «ساسان» و «رستم علي» سمبلي از تعارض زندگي شهري و روستايي در دوران پيش از انقلاب است. خواننده ي رمان افرا دائما ميان لطف و صفاي زندگي روستايي و هرج و مرج زندگي شهري در رفت و آمد است.
جالب است بدانيد که نويسنده ي اين کتاب درصدد نوشتنِ يک پنج گانه ي داستاني با موضوع انقلابي است و کتاب افرا اولين کتاب از اين مجموعه ي پنج جلدي است. او در اين اولين کتاب خود، از دنياي واقعي پارا فراتر گذاشته و عناصر داستاني را با نيروهاي ماوراء الطبيعه پيوند زده است.
گزيده متن:
«تنگ غروب اومدم سراغش. مي خواستم با چشم خودم ببينم جانور ره. صدا بلند کردم که مهمان نمي خواي؟ اومد بيرون و گفت: بفرما، حبيب خدا! خيلي از اين حرفش خوشم اومد، خيلي. نه من او ره مي شناختم و نه او من ره.
اولين بار چشممون به هم مي افتاد و او اين قدر گرم گرفت من ره. بهار بود و کلاه سرش نبود. مويش کوتاه بود. ريشش بلندتر از مويش بود و بور مي زد. قد بلندي نداشت اما توپُر بود و چهارشانه. دستم ره گرفت فشار داد. قوي بود. دستش کار کرده بود.
گفت: راه گم کرده اي؟ گفتم: کي راه گم کرده نيست؟ خنديد و گفت: من. جوري گفت من که دلم لرزيد و سرم ره انداختم پايين. از خجالت. سن و سال بچه ي من ره داشت و اين جور ...؟
نويسنده | حسينعلى جعفرى |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 200 |
نوبت چاپ | 1 |
نوع جلد | شميز |
قطع | رقعي |
ابعاد | 14 * 21 * 1 |
وزن | 220 |
سال چاپ | 1391 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.