معرفي کتاب من زندهام
کتاب من زندهام نوشته معصومه آباد، يکي از اسراي ايراني در جنگ عراق عليه ايران است که در حوزه اسارت به نگارش در آمده تا پاسخگوي بسياري از سؤالات بدون پاسخ در حوزه اسارت بانوان ايراني در زندانهاي رژيم بعثي در دوران هشت سال دفاع مقدس باشد.
اين کتاب در سيزدهمين دوره جايزه کتاب سال دفاع مقدس به عنوان اثر برگزيده در بخش خاطرات ديگرنوشت انتخاب شد. عنوان کتاب که بر روي جلد چاپ شده، دستخط معصومه آباد است. آن روز که براي فرار از بيخبري مفقودالاثري براي خانوادهاش يا هر کسي که ميتوانست فارسي بخواند نوشته بود: من زندهام. معصومه آباد.
سي و چند روز بيشتر از حملهي رژيم بعث به ايران نگذشته بود که چهار نفر از دختران امام خميني دست نامحرمان اسير شدند! «بناتالخميني» عنواني بود که سربازان صدام به چهار بانوي امدادگر ايراني داده بودند. بعثيها اول که ماشينشان را محاصره ميکنند، از خوشحالي پايکوبي ميکنند و پشت بيسيم به فرماندهانشان اعلام ميکنند که دختران خميني را گرفتيم! بعدتر برخي ديگر از افسران بازجو به اين بانوان غيرنظامي ميگويند از نظر ما شما ژنرالهاي ايراني هستيد!
معصومه آباد در خانوادهاي مذهبي و پر جمعيت در آبادان متولد ميشود. احمد، علي، رحمان، محمد، کريم، رحيم، سلمان، حميد و فاطمه خواهر و برادران او هستند. پدر که علاقهي خاصي به معصومه دارد او را دختر تو جيبي بابا خطاب ميکند.
آباد از کودکي خود و دورهاي شروع به نوشتن ميکند که اولين تصاوير و خاطرات را در ذهن دارد. دو فصل ابتدايي کودکي و نوجواني شايد حجم کتاب را افزوده باشد، اما اين قدر هست که مخاطب با شخصيت نويسنده خوب آشنا ميشود. هرچه باشد او يک نيروي مردمي داوطلب بوده است و براي او خانه و کودکياش اهميت مضاعفي دارد.
رهبر معظم انقلاب نيز به کتاب «من زنده هستم» خاطرات خانم آباد اشاره کردند و فرمودند: «بنده اين کتاب را در 2 روز خواندهام» به هر حال «من زندهام» حتماً يکي از کتابها مهم تاريخ دفاع مقدس ماست چراکه بخشي را روايت ميکند که شايد حتي تصورش هم ممکن نباشد، چه رسد به تحمل چهار سالهاش، همچنين مقام معظم رهبري در تقريظشان بر آن نوشتند: «کتاب را با احساس دوگانه اندوه و افتخار و گاه از پشت پردهي اشک، خواندم... اين نيز از نوشتههائي است که ترجمهاش لازم است...»
خانم آباد در ابتداي کتاب نوشته است: «سالها بود سنگيني کلمات را بر شانه ميکشيدم و هر روز خستهتر و خميدهتر ميشدم. يک روز که قدم زنان با اين کوله بار سنگين از پياده رو خيابان وصال ميگذشتم، به آقاي مرتضي سرهنگي -گنجينهي معرفتي شهدا، جانبازان و آزادگان - برخوردم. از حال من پرسيد. گفتم هرچه ميروم و هرچه ميگذرد اين بار سبک نميشود. گفت باري که روي شانههاي توست فقط از آن تو نيست. بايد آن را آهسته و آرام زمين بگذاري و سنگيني آن را با ديگران تقسيم کني. آن وقت اين خاطرات مانند مدال افتخاري در گردن همهي زنان کشورمان خواهد درخشيد.»
در قسمتي از کتاب صوتي من زندهام ميشنويم:
وقتي ما را داخل گودال انداختند، برادرها جا باز کردند. روي دست و پاي همديگر نشستند تا ما دو تا راحت بنشينيم و معذب نباشيم. سربازهاي عراقي که اين صحنه را ديدند، به آنها تشر زدند که چرا جا باز ميکنيد و روي دست و پاي هم نشستهايد؟ و با اسلحههايشان برادرها را از هم دور ميکردند. نگاههاي چندشآور و کشدارشان از روي ما برداشته نميشد. يکباره يکي از برادرها که لباس شخصي و هيکل بلند و درشتي داشت با سر تراشيده و سبيلهاي پرپشت و با لهجهي غليظ آباداني، جواد [مترجم ايراني عراقيها] را صدا کرد و گفت: هرچي گفتم راست و حسيني براشون ترجمه کن تا شيرفهم بشن!
رو به سربازهاي بعثي کرد و گفت: به من ميگن اسمال يخي، بچهي آخر خطم، نگاه به سرم کن ببين چقدر خط خطيه، هرخطش براي دفاع از ناموسمونه. ما به سر ناموسمون قسم ميخوريم، فهميدي؟ جوانمرد مردن و با غيرت و شرف مردن براي ما افتخاره. دست به سبيلش برد و يک نخ از آن را کند و گفت ما به سبيلمون قسم ميخوريم. چشمي که ندونه به مردم چطور نگاه کنه مستحق کور شدنه. وقتي شما زنها رو به اسارت ميگيريد يعني از غيرت و شرف و مردانگي شما چيزي باقي نموند...
آباد در صفحه پاياني کتاب من زندهام مينويسد: همان قدر که در آغاز اسارت غافلگير شده بودم که چگونه در خاک ميهنم، در شهر خودم، جلو چشم همه برادرانم نيروهاي بعثي از زير لولههاي نفت مثل قارچ سر بلند کردند و مرا به اسارت بردند، آزادي هم مثل يک فرود اضطراري سخت مرا غافلگير کرده بود. يکباره نيروهاي بعثي از دور و برم محو شده بودند. همه جا لبخند شده بود و همه فارسي حرف ميزدند. کسي با قنداق تفنگ به شانههايم نميکوبيد و اگر سرم را م
نويسنده | معصومه آباد |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 554 |
نوبت چاپ | 220 |
نوع جلد | شميز |
قطع | رقعي |
ابعاد | 14 * 21 * 2.5 |
وزن | 608 |
سال چاپ | 1401 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.