نماي نزديک:همه ضربآهنگها خوشآيند نيستند. مثل ضربآهنگ چکمههاي نظاميان بر روي پشتبامها که به قصد يورش و سرکوب آمدهاند. حسن بهرامي اما در رمان «تفنگ پدر بر بامهاي تهران» از همين صداي تلخ و تکرار شونده، ترجيعبندي ميسازد تا به رمان خود جنبهاي تغزلي ببخشد. رمان او از شليک و اضطراب و اشباح سخن ميگويد؛ اشباحي که در ايام انقلاب، صابر را با خود بردهاند و به شهادت رساندهاند. حالا حکيم ماندهاست که راوي داستان است و دوستانش که نواز و داريوش باشند. آنها غمناکند و سخت در انديشه انتقام خون صابر. وقتي هم که مادر پير صابر به دنبال فرزندش ميآيد، بر تلخکاميشان افزونتر ميشود. حکيم حکايت ميکند از کابوسهايش، از دل بستن نواز به دخترکي موبور، از پرتاب بطريهاي شعلهور از پشتبامها و بعد رفتن به شهر پدري و آوردن تفنگ پدر براي مبارزه. گاه هم سرخوش ميشود و از لحظات دلهرهآور و در عينحال خندهداري ميگويد که ساواکيها و نظاميها به خانهشان يورش آوردهاند و او نقش جواني چلاق و با لکنت زبان را ايفا کرده است! تا اينکه امام ميآيد و انقلاب به بار مينشيند. بعد هم جنگ از راه ميرسد و همه دوستان انقلابي را با خود ميبرد. داريوش شهيد ميشود، نواز اسير و راوي شيميايي. او حالا ميگويد اگر عمري باقي باشد، از روزهاي جنگ، سخن خواهد گفت.
نويسنده | عطاابن حسام واعظ هروي |
مترجم | ناصر سيفي |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 108 |
نوبت چاپ | 1 |
نوع جلد | گالينگور |
قطع | وزيري |
ابعاد | 14 * 21 * 0.5 |
وزن | 128 |
سال چاپ | 1389 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.