پنج قدم فاصله نوشته ريچل ليپينکات، رماني عاشقانه با موضوعي خاص است. اين اثر داستان زندگي دو جوان بيمار است که در بيمارستان عاشق همديگر ميشوند اما به دليل بيماري نميتوانند يکديگر را لمس کنند. در سال ???? ميکي داتري و توبياس اياکونيس فيلمنامهي پنج قدم فاصله را با اقتباس از همين اثر نوشتند.
کتاب پنج قدم فاصله داستان زيباي زندگي استلا و ويل است که هردو به فيبروز کيستيک مبتلا هستند. اين بيماري دستگاه تنفسي را درگير ميکند و زمينهساز عفونتهاي مختلف باکتريايي ميشود. به همين دليل استلا و ويل بايد هر چندوقت يکبار بايد براي چکاپ وضعيت ريههايشان در بيمارستان بستري شوند. يک روز استلا و رفتار گرم او با بيماران و مسئولان بيمارستان نظر ويل، بيمار پنج اتاق آنطرفتر را جلب ميکند. ويل به دنبال استلا تا طبقه پنجم و بخش نوزادان ميرود و آنجا چندکلمهاي با هم حرف ميزنند اما گفتوگويي چندان دلچسبي ندارند. استلا از زبان پرستار ميشنود که ويل، علاوه بر داشتن فيبروز کيستيک دچار يک بيماري خطرناک ديگر هم هست و با وجود اين بيماري، چند سال ديگر خواهد مرد. او به استلا توصيه ميکند که فاصلهاش را با ويل حفظ کند چون در صورت گرفتن آن بيماري سرنوشت او هم مانند ويل خواهد شد. اما شرايط جور ديگري پيش ميرود و آنها روز به روز بهم نزديکتر ميشوند.
جملاتي از کتاب پنج قدم فاصله
چشمانم را باز ميکنم. به سقف خيره ميشوم. همهچيز کمکم واضح ميشود. درد عمل در تمام بدنم پخش شده.
ويل.
سعي ميکنم به اطراف نگاه کنم؛ ولي خيلي ضعيفم. افرادي در اتاق هستند؛ ولي او را نميبينم. سعي ميکنم حرف بزنم؛ ولي بهخاطر دستگاه تنفس مصنوعي در دهانم نميتوانم.
چشمانم به صورت مادرم ميافتند که بستهاي در دست دارد. «عزيزم...» صدايش آهسته در گوشم زمزمه ميکند وبسته را بهسمت من ميگيرد. «اين براي توئه.»
هديه؟ عجيب است.
سعي ميکنم کادويش را پاره کنم؛ ولي بدنم خيلي ضعيف است. مادرم کمک ميکند تا دفترچه? طراحي سياهي را از داخلش بيرون بکشم. روي آن نوشته شده: «پنج قدم فاصله.»
ازطرف ويل است.
برگههايش را سريع ورق ميزنم و کارتون پشت کارتون داستانمان را تماشا ميکنم. رنگهايش انگار با من حرف ميزنند. من درحاليکه پاندايم را نگه داشتهام، هردوي ما که در دو طرف چوب بيليارد ايستادهايم، ما درحاليکه در کف استخر شناوريم، ميز شام چيدهشده در جشن تولدش، من درحاليکه روي برکه? يخي دور خودم ميچرخم و ميچرخم.
بعد در آخرين صفحه دونفرمان. در دستان کارتوني و کوچک من يک بالون است که بالايش پاره شده و از داخل آن صدها ستاره در سرتاسر صفحه و بهسمت ويل پخش شدهاند.
او يک طومار و يک پَر بهدست دارد که روي آن نوشته شده: «ليست اصلي ويل.»
و پايينش تنها يک مورد وجود دارد.
«شماره? ?: تا ابد عاشق استلا بمان.»
نويسنده | ريچل ليپينكات |
مترجم | فاطمه صبحي |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 216 |
نوبت چاپ | 42 |
نوع جلد | شميز |
قطع | رقعي |
ابعاد | 14.5 * 21.5 * 1.5 |
وزن | 250 |
سال چاپ | 1402 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.