هنري و کيتو هجدهمين رمان آيريس مرداک، نويسنده موفق انگليسيزبان قرن بيستم است که در سال ???? منتشر شد. منتقدان اين اثر را در ژانر تريلر و جنايي قرار دادهاند زيرا روايتگر جنايات خشونتبار متعدد است و تعليق و هيجان در آن موج ميزند.
هنري مارشالسون و کيتو فوربس دوستان دوران کودکي بودند که در حومه انگليس و در همسايگي هم زندگي ميکردند. با شروع اين رمان ما اين دو را در اوايل دهه سيام زندگيشان ميبينم. آنها سالها است که ديگر ملاقاتي با هم نداشتهاند. داستان اين دو ابتدا جداگانه روايت ميشود اما با پيشرفت رمان داستان ها به هم نزديک شده و باهم تلاقي پيدا ميکنند.
هنري پسر خانوادهاي ثروتمند است اما هنگام مرگ پدر، برادر بزرگترش همه داراييها را ميإرد. هنري به امريکا ميرود و مربي يک کالج هنري ميشود و وقتي سندي برادر بزرگش در يک سانحه رانندگي کشته مي شود هنري تنها وارث او است. او براي ادعاي وراثت خود به محل تولدش برميگردد.
کيتو در اين زمان يک کشيش شده است و در خانهاي در منطقه فقيرنشين لندن ساکن است. او فرزند يک استاد دانشگاه آتئيست است که کالج را ترک کرده است.
هنري و کيتو که سالها است يکديگر را نديدهاند در يک ماجرا با هم روبهرو ميشوند و داستانهايشان در يک ماجراي خشونت آميز آدمربايي به هم گره ميخورد.
بخشي از کتاب هنري و کيتو
تقريباً در همان ساعتي که کِيتو فوربس در حال قدم زدن روي پل مهآلودِ هانگرفورد بود، هِنري مارشالسون در هواپيمايي غولپيکر به سمت شرق ميآمد، در آسمان اقيانوس اطلس پرواز ميکرد و از چرتي کوتاه پريده بود. در روشنايي روز، نيويورک را ترک کرده و هواپيما خيلي زود در آبيِ گلگون و درخشانِ بالاي جو قرار گرفته بود. اکنون ديگر هوا تاريک شده بود.
هِنري از خواب برخاست و متوجه چيز جديد و جالبي درباره? جهان شد. اعجاز جديد و غيرمنتظرهاي وارد زندگياش شده بود. آن اعجاز چه بود؟ آه بله، برادرش سَندي مُرده بود. همانطور که دوباره به عقب تکيه ميداد و خودش را ميکشيد، انگشتان پايش را با لذت و شوق تکان داد.
وقتي اين خبر مهم به هِنري رسيد، او در سنتلوييس در کافهاي به نام اُکانِر نشسته بود و داشت همبرگر ميخورد. نسخهاي از روزنامه? ايونينگ استاندارد?? را که فرد عجولي در سالن استراحت هتل کوچکش جا گذاشته و او بيدرنگ برداشته بود، ورق زد. هِنري از آشنايان دانشگاه در سنتلوييس دوري کرده و داشتن يک زندگي معتدل در هتل را ترجيح ميداد؛ چرا که اغلب در مسير گالريهاي نقاشي و باغوحش در رفتوآمد بود. همانطور که داشت همبرگر را ميجويد، روزنامه را باز کرد و به اخبار مربوط به اعتصاب، نوسانهاي بازرگاني، نزاعهاي حزب کارگر، ستونهاي مربوط به آموزش و تحصيلات، جادهها و فرودگاههاي جديد نگاهي انداخت. هيچ قتل خاصي اتفاق نيفتاده بود. همهچيز در سرزمين مادرياش مثل هميشه بهنظر ميرسيد؛ سرزميني که نه سال پيش آن را ترک کرده و تصميم داشت هيچگاه به آن بازنگردد. سپس نفسش بند آمده، از تعجب خشکش زده بود. صورتش قرمز و سپس سفيد شد. در ميان اخبار کوچک روزنامه، يکي از آنها جلوي چشمانش به رقص درآمد. راننده? مشهور اتومبيلراني، الکساندر مارشالسون... در يک تصادف رانندگي کشته شد...
نويسنده | آيريس مرداك |
مترجم | زهره مهرنيا |
تعداد صفحات | 0 |
نوبت چاپ | 1 |
نوع جلد | شميز |
قطع | رقعي |
ابعاد | 14 * 20.5 * 2 |
وزن | 504 |
سال چاپ | 1398 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.