سامانتا سوئيتينگ ، وکيل پرکار و حرفه اي است که به تازگي کار غيرقابل تصوري را انجام داده است. او که قرار بوده سهامدار شرکتي بشود که در آن کار مي کرده با اشتباه بسيار بزرگي که کرده است امکان هرگونه مشارکت را از بين مي برد. او که همه چيز را کاملا از بين برده است از دفتر خود پياده مي رود ، سوار قطار مي شود و از وسط ناکجا سر در مي آورد. او با درخواست راهنمايي در يک خانه بزرگ و زيبا ، به عنوان يک مصاحبه شونده اشتباه گرفته مي شود و ناگهان متوجه مي شود که به عنوان يک کدبانو به او شغلي پيشنهاد شده است. کارفرمايان وي تصور نمي کنند که يک وکيل را استخدام کرده اند و سامانتا کوچکترين ايده اي براي کار کردن با اجاق گاز ندارد. او نمي تواند حتي يک دکمه بدوزد ، سيب زميني بپزد و يا ميز اتو را باز کند. اينکه او چگونه نفسي عميق مي کشد و شروع به وفق دادن خود با وضعيت جديد مي کند - و در اين بين عشق را نيز مي يابد - داستاني است به خوشمزگي همان ناني که او پختن آن را ياد مي گيرد. اما آيا زندگي قديمي او دوباره او را گير مي اندازد ؟ و اگر اين گونه شود ... آيا او مي خواهد که دوباره به عقب برگرداند؟ ناکدبانو رماني کمدي و رمانتيک است که با شوخ طبعي به بررسي مفاهيمي مانند کار، زندگي شخصي و تعادل ميان اين دو مي پردازد.