داستان اين کتاب يک عاشقانه کاملا متفاوت است. عشقي وراي عشقهاي زميني که بيشتر جنبه انساني و معنوي دارد.داستان اين کتاب بازگو کننده زندگي مرد جوان و ماجراجويي است که علاقه زيادي به ورزشهاي خطرناک دارد.او که بسيار متمول هم هست در يکي از همين ورزشها دچار سانحهاي شديد شده و تمام زندگياش دچار تغيير ميشود.اما اين تغييرات زمينهساز حضور دختري جوان در زندگي اوست که به يکباره همهچيز را تحت تاثير قرار ميدهد.
ماجراي اين کتاب با حادثه اي که براي ويل ترينر اتفاق مي افتد شروع مي شود. حادثه اي که نويسنده به طور خلاصه آن را شرح مي دهد.ويل بعد از اينکه به قصد انجام دادن کارهاي خود، دوستش ليسا را ترک مي کند در خيابان با يک موتورسوار تصادف مي کند. تصادفي که باعث مي شود دچار آسيب در مهره هاي 5 و 6 ستون فقرات شود و فلج شدن دست ها و پاهاي او را به همراه داشته باشد.پس از اين اتفاق، ماجراي هاي کتاب در دو سال بعد از سر گرفته مي شود.در ادامه کتاب من پيش از تو شخصيت لوئيزا کلارک به داستان اضافه مي شود. دختر 26 ساله اي که پس از يک سري اتفاقات به عنوان پرستار ويل استخدام مي شود. وظيفه او اين است که مانع از افسردگي بيش از حد ويل شود اما…
در بخشي از اين رمان ميخوانيد:
«رهبر ارکستر قدمي به جلو برداشت و با پا دوبار به سکو ضربه زد، يک هيس قوي سالن را فراگرفت. سکوت برقرارشده زنده و مشتاق بود. بعد رهبر ارکستر چوبش را به حرکت درآورد و يکباره صداي ساز درنهايت شفافيت سالن را پر کرد، موسيقي حالا برايم عينيت مادي پيداکرده بود؛ چيزي نبود که فقط از راه گوشم بشنوم بلکه در تمام وجودم جاريشده بود، اطرافم را گرفته و حواس پنجگانهام را به لرزه انداخته بود پوستم سوزن سوزن شده و کف دستم عرق کرده بود... قوهي تخيلم به طرز غيرمنتظره شکوفا شده بود؛ همانطور که نشسته بودم هيجانهاي گذشته يکباره در وجودم غليان پيدا کردند. افکار و ايدههاي نو در ذهنم پيچيدند، گويي به بينش و بصيرت ديگري دستيافتهام. خيلي چيزها بود اما اصلا دلم نميخواست به پايان ميرسيد، دوست داشتم تا ابد همانجا بنشينم.»
دلم واقعا برايش مي سوخت. وقتي مي ديدمش که به بيرون پنجره ماتش برده است، به نظرم غمگين ترين فردي آمد که به عمرم ديده ام. با گذر ايام، دريافتم شرايطش فقط مربوط به اسارت در صندلي چرخدار نيست، نه چون آزادي جسمي اش را از دست داده است، بلکه به فهرست بلندبالا و بي پايان مشکلات جسمي و روحي اي مربوط مي شود که مي توانند عواقب بدي در پي داشته باشند. با خودم فکر کردم اگر من جاي او بودم احتمالا به همين اندازه احساس درماندگي مي کردم.
اگر واقعا عاشق کسي هستي وظيفه داري کنارش بماني؟ به او که افسرده است کمک کني؟ در بيماري، در سلامت، و در هر شرايطي؟
هر کسي کيف پولي به عمق معدن الماس داشته باشد، مي تواند هرچيزي را خوشگل و زيبا کند.
من مي دانم که ميتوانم خوشحالت کنم. و مطمئن که تو هم مي تواني خوشبختم کني… تو از من آدمي ساختي که اصلاً تصورش را هم نمي کردم. حتي با اين شرايطي که داري باز هم ميتواني شادم کني. از تمام ا?دم هاي دنيا فقط مي خواهم کنار تو باشم، تو را به هر کسي ترجيح ميدهم، حتي اين تويي که به نظر خودت از دست رفته است.
تلاش کردم برگردانمش. حال غريبى داشتم. اشک هاى چشمان من روى صورت او خشکيد. ميخواستم هر ذره اى از زندگى را که در خود حس مى کردم به او بدهم و زنده نگهش دارم. از اين که بدون او برگردم مى ترسيدم. دلـــم مى خواست بگويم که به چه حقى زندگى مرا به نابودى مى کشانى ولى هيچ حقى از زندگى خودت به من نميدهى و زندگى ات مال خودت است
ميفهميد چقدر سخت است که سکوت کنيد و هيچي نگوييد، در حالي که ذره ذره وجودتان ميخواهد منفجر شود؟ تمام راه فرودگاه تا آنجا را داشتم با خودم تمرين ميکردم که چيزي نگويم. اما واقعا داشتم ميمردم. ويل سر تکان داد. سرانجام وقتي توانستم حرفي بزنم صدايم بريده بريده و بي رمق بود جمله اي که به زبان آوردم تنها حرف خوبي که ميتوانستم بزنم: دلم برايت تنگ شده بود!
کلارک، تو در قلبم ثبت شدي، از همان روز اولي که با آن لباس خنده دار و لطيفه هاي مسخره ات وارد شدي و قادر نبودي کوچک ترين چيزي را که احساس مي کني، بروز ندهي. تو زندگي مرا دگرگون کردي…
نويسنده | جوجو مويز |
مترجم | مريم مفتاحي |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 536 |
نوبت چاپ | 89 |
نوع جلد | شميز |
قطع | رقعي |
ابعاد | 14 * 21 * 3 |
وزن | 602 |
سال چاپ | 1401 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.