- جزییاتبراي رسيدن چنين روزي خدا ميداند چهقدر لحظهشماري کردم؛ حتّي آن روز که با تورج، پسر همسايهمان، دعوايم شد. البتّه تقصير خودش بود. من که کاري با او نداشتم. روداري کرد، هُلش دادم. بس که لاغرمردني است، افتاد زمين. سرش خورد به جدول پيادهرو و شکست. تورج که جيغ کشيد، مادرش پريد وسط کوچه. خيلي ترسيده...
- مشخصات
- 0
براي رسيدن چنين روزي خدا ميداند چهقدر لحظهشماري کردم؛ حتّي آن روز که با تورج، پسر همسايهمان، دعوايم شد. البتّه تقصير خودش بود. من که کاري با او نداشتم. روداري کرد، هُلش دادم. بس که لاغرمردني است، افتاد زمين. سرش خورد به جدول پيادهرو و شکست. تورج که جيغ کشيد، مادرش پريد وسط کوچه. خيلي ترسيده بودم. دويدم طرف امامزاده و تا شب آنجا قايم شدم. چهقدر به خدا التماس کردم تا کاري کند که همهچيز به خوبي و خوشي تمام شود و بلايي سر تورج نيايد. راستش توي آن هير و وير، براي رسيدن چنين روزي هم خيلي نذر و نياز کردم هم کلّي بدهکاري بالا آوردم.
يک ساعت است که سر کوچه ايستادهايم؛ من و حجّت و احسان و تمام بچّههاي ريز و درشت کوچهمان. کار حجّت و احسان است؛ همه را خبر کردهاند. آخرش ميآيد. خدا ميداند چند سال است که منتظرش هستيم.
حجّت سوت بلندي ميکشد و ميدود به طرف پايين کوچه. من و احسان هم ميدويم. بابا پشت ماشين نشسته و فرمان را دودستي چسبيده است. ميخندد و برايمان بوق ميزند. برفپاکنهاي ماشين را هم روشن ميکند؛ امّا به دقيقه نميکشد که يکي از آنها از کار ميافتد. آن يکي که سالم است، تند ميرود و برميگردد. ماشين قيافه? بامزّهاي پيدا کرده است....
نويسنده | بهناز ضرابي زاده |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 76 |
نوبت چاپ | 3 |
نوع جلد | شميز |
قطع | وزيري |
ابعاد | 16 * 21 * 0.5 |
وزن | 126 |
سال چاپ | 1392 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.