«ديدم که جانم ميرود» خاطراتي از شهيد مصطفي کاظمزاده، به روايت حميد داودآبادي( -????) است. شهيد مصطفي کاظم زاده، متولد ???? است که در عمليات مسلم بن عقيل در ?? مهر ماه ???? به شهادت رسيد.
حميد داودآبادي و شهيد مصطفي کاظمزاده در سال ?? با هم آشنا ميشوند و اين رفاقت تا ?? مهر سال ?? ادامه پيدا مي کند. آنها با آن سن و سال کم در چادر وحدت جلوي دانشگاه تهران با منافقين بحث ميکنند، با هم به هر طريقي شده رضايت خانوادهها را براي رفتن به جبهه جلب ميکنند، با هم در گيلان غرب همسنگر ميشوند و با هم… نه، ديگر با هم نه؛ اين بار مصطفي شهيد ميشود و حميد ميماند. ساعت شانزده و چهل و پنج دقيقهي روز ?? مهرماه سال ?? در سومار.
در اين کتاب به دفاع مقدس از منظر رفاقت پاک، صادقانه و بيآلايش دو نوجوان رزمنده نگاه شده و همين هم کتاب را خواندني کرده است. البته لابلاي صفحات کتاب روايتهايي هم از دفاع مقدس ارائه ميشود که گاهاً ميتواند خواننده را ميخکوب کند و احساسات او را به غليان درآورد. مانند بخشي از کتاب که روايت حضور داوطلبانه بچههاي پرورشگاهي در دفاع مقدس و شهادت آنها گفته ميشود و دل را آتش ميزند. بچههايي که حتي پدر و مادري نداشتند تا بعد از شهادت...
به غير از چنين صحنههايي، داودآبادي پاورقيهايي هم به کتاب زده که خودشان به تنهايي اهميت دارند. او در جايي از کتاب ماجراي يکي از جوانهاي محل را تعريف ميکند. پسري که پدرش پاسبان زمان طاغوت بوده است و هنوز هم که هنوز است او و خانوادهاش دست از کارهاي زشتشان برنداشتهاند و صداي اهالي محل را دراوردهاند. اما:
«يکي از بچههاي محل خبر عجيبي آورد: «حميدرضا سعيدي شهيد شد.» جا خوردم. حميد و شهادت؟ آخه چطوري؟حميد رفته بود سربازي که... توي بانه کردستان همراه هم رزمانش در کمين نيروهاي ضد انقلاب ميافته و شهيد ميشه...
نويسنده | حميد داوود آبادي |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 264 |
نوبت چاپ | 20 |
نوع جلد | شميز |
قطع | رقعي |
ابعاد | 14.5 * 19 * 1 |
وزن | 274 |
سال چاپ | 1400 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.