کتاب ديدار جان،
روايتي از زندگي مهدي بخشي است، روايتي از آن چه خانواده و دوستان او به ياد داشته اند؛ بي شک، اين مختصر، تصوير تمام قدي از اين شير روز و زاهد شب به دست نمي دهد و نتيجه ي ساعت ها گفت و گو با بيش از بيست و پنج نفر از دوستان و اعضاي خانواده ي شهيد، خاطره هاي پراکنده و مقطعي است که بعد از گذشت سال ها، اغلب به تصوير مبهمي تبديل شده اند. هر کسي از زاويه ي ديد خود، روايتي از مهدي دارد؛ حاصل اتحاد اين روايت ها و خاطره ها، در اين کتاب جمع شده و سعي شده با حفظ استناد کار، در زمان و مکان درست زندگي شهيد قرار بگيرند.
گزيده اي از کتاب ديدار جان:
روي صندليِ سالن معراج نشسته ام. اطرافم را نگاه مي کنم. دور سالن، پر از تابوت
است؛ تابوت هايي که پرچم ايران را دورشان پيچيده اند. يکي از تابوتها وسط
سالن است. سربازي مي آيد، اجازه مي گيرد تا درش را باز کند. نگاهش مي کنم؛
هنوز باورم نميشود تو بين اين شهيدها باشي. چادر را روي سرم جابه جا مي کنم
و اجازه مي دهم. سرباز، اول پرچمي را که روي تابوت است، برمي دارد. بعد درِ
چوبي تابوت را بلند مي کند و کناري مي گذارد. زمان کُند مي گذرد. تمام وجودم
را در چشمهايم جمع کرده ام؛ ميخواهم زودتر ببينم چي توي اين جعبه چوبي
است. کف تابوت، به اندازه ي دوتا بيل خاک ريخته اند؛ يک بادگير پاره، يک
تکه استخوان فک و يک تکه استخوان دست را روي پنبه گذاشته اند. همين.
نمي دانم چند دقيقه است مات و مبهوت به اين دو تکه استخوان و بادگير پاره
خيره شده ام. انگار توي اين دنيا نيستم، ماتم برده است. ياد چشم هايت مي افتم
که پر از زندگي بود و حالا استخوان هايي را مي بينم که سرد و بي روح است. با
خودم فکر مي کنم مهدي، اين تويي؟ بعد از ده سال، از کجا معلوم که تو باشي؟
نويسنده | فاطمه وفايي زاده |
مترجم | مهدي بخشي |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 160 |
نوبت چاپ | 1 |
نوع جلد | شميز |
قطع | رقعي |
ابعاد | 13.5 * 20 * 1 |
وزن | 178 |
سال چاپ | 1395 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.