نماي نزديک:نه داستان است و نه افسانه. هرچه هست، واقعيتي است که در سالهاي جنگ براي يکي از هموطنمان رخ داد. او نوجواني 11 ساله بود که همراه با پدرش به دست نيروهاي عراقي اسير شد. در ميانه ماجرا، برادر قنبرعلي هم اسير شده و به او و پدرش ميپيوندند و اين جمع خانوادگي، مدت زيادي را در اسارت نيروهاي بعثي ميمانند. قنبرعلي در اردوگاه عراقيان به درسش ادامه داده و کارگري ميکند. تصور وجود کودکي 11 ساله در بين مرارتها، بيماريها، شکنجهها و تنگناها سخت است، ولي خاطرات قنبر علي، نه تنها شامل رنجها نميشود، بلکه شيرينيهاي اسارت را هم يادآور ميشود و از خوشيها، شوخيها و شاديهاي اسراي ايراني هم حرف ميزند.او در کتاب سختيهاي اسارت براي يک نوجوان را بيان ميکند و در کنار آن از بازيها و شيطنتهايشان هم حرف ميزند. در خاطرات قنبرعلي شاهد يک اميد بزرگ هستيم؛ او هرگز نااميد نميشود و در همه مراحل اسارت و با همه دشواريهايي که در اردوگاه وجود دارد، او اميدوار و سرشار از زندگي است. در فعاليتهايي چون تئاتر شرکت ميکند و از شرکت در هيچ کدام از کارهاي گروهي کناره نميگيرد. جالب اينکه در اردوگاههاي عراقي آموزش قرآن، نهجالبلاغه و بعدتر زبان انگليسي هم انجام ميشود و قنبرعلي در همه آنها شرکت ميکند.
نماي دور:رهبر معظم انقلاب اسلامي در ديدار مرداد 91 قنبرعلي بهارستاني و جمعي از آزادگان با ايشان درباره انتشار اين دست کتابها و انعکاس مظلوميت اسرا و آزادگان هشت سال دفاع مقدس فرمودند: بايد چندين برابر کتابهاي چاپ شده درباره خاطرات و واقعيتهاي دوران اسارت کتاب نوشته شود و هنرمندان و مسئولان رسانهها، در سطح عالي به تهيه فيلم و برنامه از آن دوران تاريخي بپردازند. آنروز که فرزندان ملت در اردوگاهها و شکنجهگاهها اسير بودند بر حسب ظاهر دريچه اميدي بر روي آنان باز نبود، اما به علت پايبندي و عمل به آنچه پروردگار فرموده است، سنت صادق الهي درباره آنان محقق شد و سرافراز و پيروزمند به ميهن بازگشتند و دشمنان آنان به زبالهدان تاريخ پيوستند. لحظه لحظه پايداري پرشکوه آزادگان در دوران اسارت، موجب اجر مضاعف الهي است. عزت، قدرت و صدرنشيني هر ملت در تاريخ به مجاهدت فرزندانش بستگي دارد و استقامت پيروز عزيزان آزاده، ملت ايران را در صدر نشانده است.
از کتاب:ما را بردند نزديک ايستگاه قطار. همه خوشحال شدند و ميگفتند ميخواهند ما را سوار قطار بکنند و اين قطار مستقيم به کردستان ميرود. از آنجا هم ما را پياده ميکنند و ميرويم خانه.... من و پدرم هم سعي ميکرديم هرجا هستيم باهم باشيم. به هرحال ظاهر قطار هم شيک بود. عراقيها ما را شبها جابهجا ميکردند که تاريک باشد و جايي را نبينيم. خوشحال بوديم که ميخواهند آزادمان کنند. صفحه 65
از همين قلم:اولين فرمانده (سوره مهر) فرمانده جديد (سوره مهر) يک مرد يک زندگي (سوره مهر) فرار از موصل (سوره مهر) مردي از ديار دور (سوره مهر) اسير کوچک (سوره مهر) شاهد، ياور صادق (فاتح) چريک پير، مردي از ديار دور (ستارهها)
نويسنده | قنبرعلى بهارستانى |
مترجم | حسين نيرى |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 156 |
نوبت چاپ | 5 |
نوع جلد | شميز |
قطع | رقعي |
ابعاد | 14 * 21 * 1.2 |
وزن | 188 |
سال چاپ | 1393 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.