جفري آرچر حدود يک دهه پس از آخرين مجموعه‌داستانش، با روايت‌هاي جذاب و گيراي افشاگر مخاطبانش را با همان قلم خاص خودش مهمان تجربيات سفرهايش به جاي‌جاي جهان مي‌کند. در اين مجموعه به تماشاي روايت‌هاي ناب کارآگاهي از ناپل، زني که در دهه 1930 به دنبال برابري حقوق است، پسري که به منبع ثروت بي‌کران پدرش پي مي‌برد و ساير شخصيت‌هاي منحصربه‌فرد آرچر مي‌نشينيد. مجل? تايمز دربار? نويسند? انگليسي افشاگر مي‌گويد: «احتمالاً جفري آرچر بهترين قصه‌گوي معاصر محسوب مي‌شود.» او همواره با آثارش لذت و شگفتي به همراه مي‌آورد. « روستي در راه کورتوليا به ملاقات دکتر بارونه رفت. وقتي شنيد جسد لومباردي چند ساعت پس از مرگش سوزانده شده و خاکستر او در آن دست کوهستان پراکنده شده، هيچ خوشحال نشد. اين اتفاق نشان مي داد که مردم تا چه حد از اين مرد متنفر بودند. دکتر بارونه تاييد کرد که فقط او و لوکا جنتيله جسد را پيش از انتقال ديده بودند. بارونه، در حالي که نتايج کالبد شکافي را به روستي مي داد، گفت: " پس حالا فقط و من و شما مي دانيم اين قتل چطور اتفاق افتاده.»