درباره کتاب مادر، عشق و ديگر هيچ
«بارون گرفت، چه باروني، جر و جر. خواستن يه جا پيدا کنن که بارون بهشون نخوره. اينور ميرفتن، اونور ميرفتن، دنبال يه جا ميگشتن. يه هو يه صدايي اومد: آهاي ماه پري، آهاي خورشيد پري... برگشتن ديدن يه سنگ کوچولو دل تاريکشو واسه اونها وا کرده، بياين تو اينجا بارون نخورين. ماه پري و خورشيد پري دست همو گرفتن و رفتن تو دل تاريک سنگ کوچولو.» «اون وقت چي شد؟» «دل تاريک سنگ، روشن روشن شد.» «اون وقت چي شد؟» «هم ديگه رو بغل کردن و خوابيدن.»»ديگه بيرون نيومدن برن خونشون؟» «نه ديگه مادر، چه جوري ميتونستن برگردن خونشون؟ نردبونشون شکسته بود.» «همينجور تو دل سنگ کوچولو موندن؟» «آره مادر، سنگ ديگه سنگ نبود، شده بود يه جواهر قيمتي.» «ديگه هيچوقت و هيچوقت، از خواب بيدار نشدن؟» «نه مادر، ماه پريها و خورشيد پريها اومدن اونها رو با خودشون بردن به آسمون. مثه آدمايي که ديگه بيدار نميشن و ميرن آسمون.» «تو هم ميري آسمون؟» «آره مادر، من هم ميرم آسمون، همه ميرن آسمون.»
نويسنده | جمال ميرصادقي |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 172 |
نوبت چاپ | 2 |
نوع جلد | شميز |
قطع | رقعي |
ابعاد | 14 * 21 * 1 |
وزن | 154 |
سال چاپ | 1394 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.