معرفي کتاب مادام کامليا
کتاب مادام کامليا مشهورترين اثر الکساندر دوما، روايتي پرکشش از عشقي نافرجام ميان مردي از طبقهي اشراف و زني عياش است که خط به خط داستان شما را در بهت و حيرت فرو ميبرد.
مادام کامليا (The Lady of the Camellias) داستان عشقي تلخ مابين مرد جوان اصيلي به اسم آرمند دوال و زني زيبا به نام مارگريت گوتيه است، مارگريت به دليل ولخرجي، عياشي و سبکسرياش ميان مردم شهر مشهور است، اما هيچکدام از اينها جلودار آرمند نيست، جواني مرفه که در يک نگاه دلباختهي زني پردردسر شده و اين شروع جدالي چند طرفه ميان پول، مرگ، حسادت و دلدادگي خواهد بود.
مارگريت نخست به خاطر عشق حقيقي و خالصانهي آرمند دست از کارهاي گذشته خود برداشته و با او در خانهاي نقلي به دور از محيط پر جنب و خروش شهري زندگي ميکند. اما پدر آرمند به دليل نارضايتياش از ازدواج آن دو به سراغ مارگريت رفته و از او ميخواهد تا به اين زندگي مشترک پايان دهد. چرا که خوشبختي آرمند را در دوري از مارگريت ميبيند. پس از اين ملاقات پر رمز و راز، مارگريت بدون آن که آرمند را مطلع سازد از خانه گريخته و ناپديد ميشود.
بدون شک کتاب مادام کامليا در ميان آثار معروف الکساندر دوما (Alexandre Dumas) شاهکاري است بينظير که تا مدتها در اعماق ذهن شما باقي مانده و هرگز فراموش نخواهد شد. اين رمان، شهرتي جهاني دارد، به طوري که جوزپه وردي آهنگ ساز برجستهي ايتاليا با اقتباس گرفتن از آن اپرايي ساخت، که جزو مشهورترين آثار اوست. همچنين هاليوود نيز فيلمي بر اساس اين داستان توليد کرده است.
الکساندر دوما را بيشتر بشناسيم:
الکساندر دوما پسر در فرانسه به دنيا آمد. او، فردي فوقالعاده خلاق و هنرمند است و در هنگام خلق يک اثر، با سبکي خاص که مختص به خودش است مضاميني تازه و نو خلق ميکند به شکلي که شما را متحير مينمايد.
او فعاليت ادبي خود را با رماننويسي آغاز کرد و سپس به نمايشنامه نويسي رو آورد. الکساندر دوماي پدر در رابطه با آثار پسر خود ميگويد: من براي کشف موضوع از تخيل خود ياري ميطلبم، اما پسرم از حقيقت الهام ميگيرد.»
در بخشي از کتاب مادام کامليا ميخوانيم:
آرمان که از شرح اين فاجعه طولانى زندگانى خود که غالبا با گريه قطع مىشد، دچار خستگى و فرسودگى شده بود، پس از آنکه نوشتههاى مارگريت را به من سپرد، دو دستش را روى پيشانى خود قرار داد و چشمانش را بر هم گذاشت براى آنکه يا سر به جيب فکرت فرو مىبرد يا سعى مىکرد که به خواب رود. اينک متن يادداشتهاى پريشان مارگريت را بدون آنکه کلمهاى بر آنها بيفزايم در اينجا نقل مىکنم.
امروز پانزدهم ماه دسامبر است. سه چهار روز است که سخت بيمارم. از صبح بستر را ترک نگفتهام: هوا تيره و تار بوده و قلب مرا حزن و الم بىپايانى در تنگناى سينه سخت مىفشارد. آرمان، هيچکس در کنار من ديده نمىشود و تمام فکر و خيالم متوجه تست. اما تو، در ساعتى که اين سطور را برصفحه کاغذ مىنگارم کجا هستى؟ دور از پاريس و به من گفتهاند که به نقاط بسيار دورى مسافرت کردهاى و شايد تا کنون مارگريت را فراموش کرده باشى؛ ولى از اينها بگذريم، تنها آرزوى من خوشبختى تست و يقين بدان دقايق خوشى و سعادت من فقط آن زمانى بودند که با تو گذراندهام.
چون نتوانستم در برابر تمايل قلبى خود ايستادگى به خرج دهم، لذا درصدد نوشتن اين سطور برآمدم تا در آن علت رفتار خويش را با تو شرح دهم. ليکن نامهاى که بوسيله دخترى به رشته تحرير کشيده شده باشد، يقينا دروغى پنداشته خواهد شد، به خصوص که مرگ هم بدان شکل مقدسى نداده باشد. اين نامه در حقيقت متضمن اعترافات من است و لذا در آن کلمهاى خلاف واقع جاى ندادهام.
نويسنده | الكساندر دوما |
مترجم | م.شيباني |
نوبت چاپ | 2 |
نوع جلد | شميز |
قطع | رقعي |
ابعاد | * * |
سال چاپ | 1392 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.