قصههاي کتاب "سحرگاهان همافران اعدام ميشوند" درباره گوشه و کنار بزرگترين انقلاب تاريخ حيات بشر است يادگاري است عزيز که نادر ابراهيمي دوست دارد از خودش و بچههايي که اين يادداشتها و خاطرات را به او سپردند، باقي بماند. انقلاب ما چنان بود که اگر صدها کتاب بزرگ درباره آن نوشته شود باز هم کم است.
در بخشي از متن اين کتاب ميخوانيد:
همه ميدانستند که زندگيِ هُمافَرها در خطر است. نِظاميها عادت به اعتراض و سرپيچي ندارند. به آنها گفته بودند: بايد کورکورانه اِطاعت کنيد! سوآل نکنيد! بَحث نکنيد! حرف نزنيد! هر چه ميگوييم، بگوييد «چشم»! اين راه و رَسم خدمت در نظام است.
امّا هُمافَرها نظامي نبودند، و مجبور نبودند دستورها را بيچون و چرا اطاعت کنند. آنها «فکر» ميکردند، و فکر کردن باعث ميشد که متوجّهِ خيلي چيزها بشوند. آنها بيدار بودند و انسانِ بيدار، انسانيست که از خيلي چيزها با خبر ميشود و زيرِ بارِ حرفِ زور و حرفِ نادُرُست نميرود. انسانِ بيدار ميتواند حرف بزند و ميتواند فرياد بکشد و بگويد که ظُلم و زور را نميپذيرد.
نويسنده | نادر ابراهيمي |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 32 |
نوبت چاپ | 6 |
نوع جلد | شميز |
قطع | پالتويي |
ابعاد | 12.5 * 20 * 0.2 |
سال چاپ | 1393 |
تاكنون نظري ثبت نشده است.